اگر گذشته به یغما برود
حال و آینده تباه میشوند
حسنین هیکل
سال ۱۳۶۳ قرار بود گروه فرهنگ و ادب تلویزیون درباره نقاشان معاصر ایرانی فیلم هایی توسط کارگردان های مستند ساز تولید کند، و من یکی از کار گردانها بودم که از میان نقاشان با سبک های متفاوت، نقاشان قهوه خانه ای را انتخاب کردم.
نقاشی قهوه خانه ای، اعم از حماسی و دینی، پهلوانی بود. در همه این تابلو ها پهلوان حماسی یا دینی در حال جنگ پیروزمندانه با حریف خود بود.گفته می شد دو دو نقاش معروف قهوه خانه ای-حسین قولر و محمد مدبر-پرده هایشان را در قهوه خانه ها می آویختند و نقاشی می کرده اند، و منبع الهام آنها نقالی بوده است.به این ترتیب،ارتباظ نقاشی با نقل مرا به حوزه نقالی کشاند.
آخرین بازمانده نقالی -در تهران- ولی الله ترابی سفید آبی بود که پای مرا به محیط پهلوانی باز کرد و راهنمای اولیه من برای آشنایی با پیشکسوتان در زور خانه ها شد. نقال افزون بر «طومار» نقالی و شاهنامه به پهلوان چشم داشت و مصداق زنده آن را در زورخانه جست و جو می کرد.
موضوع جالب بود و من هفته ای دو سه بار برای تماشای مراسم ورزش پهلوانی به زور خانه می رفتم. بعد از مدتی متوجه شدم در اغلب محلات تهران و در بسیاری از شهر های ایران هنوز جماعت زورخانه رو،هر شب یا هر صبح، سر ساعت معینی به زورخانه میروند و به رسم پهلوانها ورزش می کنند. واژه«هنوز» بر این جمله سایه انداخته است.چون با تغییر ساختار اقتصادی-اجتماعی و استقرار نهاد های نوین، خیلی وقت بود که پهلوانها نقش عملی خود در زندگی اجتماعی از دست داده بودند و اعتقاد مردم هم به گره گشایی آنان از مشکلات فردی یا همگانی از کف رفته بود.
از این بابت، از میان رفتن نقالی که موضوع اصلی آن پهلوانی بود، با معنی تر از زنده ماندن زورخانه بود. صرف نظر از این موضوع مجموعه مراسمی که در زورخانه ها به اجرا در میآمد مشتی حرکات ورزشی مثل شنا رفتن،«میل گرفتن» و «کباده کشی» بود که بی معنا مینمود و تماشایش پس از جند بار کسالت آور میشد.
پس فکر کردم چطور ممکن است سنتی تا این اندازه بی جان و خنک، در میان ملتی هزارو یک در گیری تاریخی و گرفتاری اجتماعی داشت،بیش از هفتصد سال دوام بیاورد و به روزگار ما برسد.
به زودی معلوم شد ورزش به اصطلاح باستانی ،که امروز رایج است، پیش از این مقدمه ای بود برای ورزشکاران تا تن خود را گرم کنند و کشتی بگیرند.در آن روزها مردم برای دیدن ورزشکاران برای رسیدن به مقام قهرمانی با یکذیگر کشتی میگرفتند به زورخانه میآمدند، نه برای دیدن این ورزش به اصطلاح باستانی که فقط «گوشت کوب هواکردن» است و چون در خود به نتیجه نمیرسد بی معنا و به تنهایی حتی خنده دار مینماید.
پرس و جو ها و نشستن پای این صحبت ها این و آن که در حد پژوهش اولیه میدانی بود، همراه با مطالعه کتابهایی که در این زمینه وجود داشت، مرا به این باور رساند که ـصرف نظر از هر گونه ارزش داوری- اگر بخواهیم سنت پهلوانی یکپارچگی خود را داشته باشد یا معنای گم شده خود را در شکل – و نه فعلا در محتوا- پیدا کند ، باید کشتی پهلوانی همانند پنجاه سال پیش به زور خانه برگردد و در پیوندی زنده و سازکار با مجموعه مراسم ورزش های زورخانه ای قرار بگیرد.
در پی این مقدمات طبیعی بود کنجکاو باشم که مقام یا نهادی در پی پیوند کشتی پهلولنی با سنت پهلوانی است؟و اگر هست آیا کتاب ها و نوشته های موجود برای این هدف اطلاعات لازم را فراهم آورده است؟جواب هر دو اینها (با کمی چشم پوشی نسبت به دومی ) منفی بود.
به این نتیجه رسیدم اگر نهادی فرضی میخواست از همین امروز دست به کار شود،نیاز به پیشکسوتی داشت که دوران پیوستگی کشتی و زورخانه را دیده و در آن زیسته باشد.چنین پیشکسوتی اگر از بیست سالگی در جرگه اهل زورخانه پذیرفته شده بود باید اقلا ده سال را در آن دوره به نوچهگی گذرانده باشد که به اضافه پنجاه سال گسستگی اکنون باید حداقل حدود هشتاد سال سن میداشت.این محاسبه نشان میداد بسیاری از کسانی که میتوانستند برای ما دنیای سنتی را ترسیم کنند از دست رفته اند و آخرین باز ماندگان هم اگر امروز پیدایشان میکردیم لابد آفتاب لب بام بودند.
از این گذشته ،موضوع فقط پیوند کشتی به زورخانه –که به بحث احیا معروف شده است- نبود، بلکه علاقه مند بودند به چند و چون رفتار و روابط این گروه اجتماعی یا به آنچه که فرهنگ این گروه اجتماعی را میساخت، برسم. اگر آنچه که در پی آن بودم به دست می آمد ،حتی تکلیف بحث احیا هم روشن میشد.
پس سعی کردم مقامات مسئول را از اهمیت موضوع آگاه کنم و توجهشان را نسبت به از دست رفتن امکانی که تجدیدش هیچگاه ممکن نیست جلب کنم، به این امید که اقدامی بکنند.اما موفق نشدم.بعد طرحی زدم و کوشیدم برای انجام آن ،از مقامات یا نهادها سفارش تحقیق یا کمک بگیرم، باز به نتیجه نرسیدم.پس به هزینه شخصی با محققی همکار ،در اواخر سال ۱۳۷۲ در یک دوره چهار پنج ماهه ،پیشکسوتان معتبر را شناسایی و اطلاع آنان را ضبط کردیم.
ضبط خاطرات و گفته های پیشکسوتان تا حدودی ترس از فوت اطلاعات و بی خبری مطلق را کاهش میداد، اما همین اطلاعات نشان میداد آنچه به دست آمده است کامل نیست و همه ابعاد موضوع را در بر ندارد.چون دیگر ادامه کار به هزینه شخصی مقدور نبود، بار دیگر به سراغ نهادهایی که احتمال داشت توجهشان به موضوع جلب شود رفتم و سر انجام موفق به جلب نظر سید محمد بهشتی، مدیر عامل «شرکت توسعه فضاهای فرهنگی» شدم و کار شناسایی و ضبط اطلاعات از ۱۳۷۳ادامه یافت تا به حد موجود در این کتاب رسید.
اکنون متن پژوهش، میراث پهلوانی، در سه بخش پیشروی شماست.
بخش اول تماما تحلیل های نگارنده است. قسمتی از این تحلیل به «محتوای پهلوانی» می پردازد که به تبلور کامل آن در رستم دستان،پوریای ولی و غلامرضا تختی میبینیم.با این سه پهلوان محتوای پهلوانی از دوران حماسی (رستم) به دوران میانی(پوریای ولی) و سپس به دوران جدید (تختی) می رسد. قسمت دیگر به علل گسست شکلی سنت پهلوانی در سده اخیر می پردازد و تاثیر آن را بر پهلوانی،مرشدی،و نظام زورخانه داری بررسی میکند. به این ترتیب ،دوقسمت تحلیل که یکی به شکل و دیگری به محتوای سنت میپردازد، یکدیگر را کامل میکنندهمانگونه که در سنت پهلوانی شکل و محتوایکدیگر را کامل میکردند.
بخش های دوم و سوم شرح حال پهلوانان و مرشدان و زورخانه داران زنده یا در گذشته است به« زبان» خودشان که نحوه ی رسیدن به این زبان را در روش تحقیق شرح داده ام.