این چه سینماییه؟
در جشنواره ویناله اتریش پس از نمایش فیلمهای «زیر درختان زیتون» ،«آبادانیها» و «زینت» ، گفتگویی درباره سینمای ایران با حضور ورنر هرتسوگ ،کیانوش عیاری، زاون قوکاسیان ومن برگزار شد. هرتسوگ که شیفته ایران و ضمنا اداره کننده این گفتگو بود به عنوان اولین پرسش پرسید: توضیح شما از سینمای جدید ایران چیست؟ این پدیده را چگونه توضیح میدهید؟و پیش از همه هم از من خواست که جواب بدهم .سوال غافلگیر کنندهای بود. میخواستم صاف و پوست کنده بگویم «نمیدانم» اما به زحمت توضیحی جور کردم و به موازات توضیح به خودم گفتم کاشکی همان «نمیدانم » را گفته بودی. پس از من قوکاسیان و عیاری هم هر کدام توضیحی دادند که از توضیح آنها هم من به جوابی نرسیدم.
اما از آن به بعد گاه به خاطر جایزهای که یکی از این فیلمها در یک جشنواره معتبر یا غیر معتبر خارجی میگرفت، یا به خاطر ناسزایی که به یکی از این سینماگران میدادند یا ندرتا به خاطر ستایشی از آنان،و خلاصه هر بار به سببی این پرسش در ذهنم بیدار میشد و حواسم را ـالبته بی نتیجه ـ مدتی پرت میکرد.تا اینکه چندی پیش گفتگو بر سر همین سینما بود و باز آن پرسش ناجور که این چه سینمائیست؟ چرا فیلمهایش مثل قدیم داستان ندارد؟ چرا شخصیت پردازی ندارد؟ مثل قدیم هنرپیشه معروف ندارد؟ انگار دست هر رهگذری را گرفته گفتهاند بیا بازی کن. چرا به آن چندان رویخوش نشان نمیدهند و خلاصه: این چه سینماییه؟
خوشبختانه به نظرم رسید این بار دارد بعضی مطالب کمکم به عنوان جواب ردیف میشود. از جمله این که : این سینما، سینمایی نیست که سناریستی در اتاق دربسته داشته باشد که کشمکشها را «گره افکنی» و «گره گشایی» کند. گفتگوی شخصیت ها را بپروراند و در نهایت برایش سناریویی خلق کند که به کارگردان دیکته کند داستان را چگونه پیش ببرد. گویی این سینما نمیخواهد در خدمت داستان باشد و سلطه داستان«پیش ساخته» – یعنی کلیشه – را نمیپذیرد. ظاهرا سینمایی که اقتدار داستان را نمی پذیرد «ضدداستان» است. اما این سینما در باطن فقط شکل معمول داستان گویی سینما را از خود دور میکند. او در پی خطی است که در اجرا ، به سینماگر ، به آدمهای نقش ( بازیگران؟)، به مکانها و به مسائلواقعی و خلاصه به تمام عناصر صحنه و پشت صحنه اجازه بدهد خود را در اثر پیدا کند.در این سینما چه بسا یک صحنه از داستان با کار سینماگر و بازیگران از درون منفجر شود و نه تنها به بخشی از فیلمنامه بلکه به اصل فیلم نامه یا به تمامیت اثر تبدیل شود(سلام سینما). به این دلایل در این سینما کارگردان دکوپاژ آهنینی ندارد. یا اصلا دکوپاژ ندارد. «خط فرضی» میشکند. سر صحنه از وقوع حوادث پیشبینی نشده نمیهراسد بلکه استقبال میکند. گاه گیج و ناتوان از رهبری به نظر میرسد. سینمایی که همه جور آدمی حتی بر خلاف خواست کارگردان به درون قاب آن راه مییابد و کارگردان از این آدم در ابتدا مزاحم، در جهت بارگیری اثر بهره می گیرد. سینمایی که در آن «خطا» و «نارسایی» پنهان نمی شود بلکه در اثر رسوخ داده و به کار گرفته می شود(کلوزآپ) . در یک کلام به قول کارگردانهای حرفهای این سینما کارگردانهایش آماتورند( با عرض معذرت از کارگردان های این سینما) دقیقا همین هم هست، کاملا درست می گویند. به همین دلیل کارگردان این سینما مانند کارگردان سینمای کلاسیک «صندلی کارگردان» هم ندارد. صندلی کارگردان نشانه اقتدار کارگردان حرفهای بر تمام عناصر صحنه و پشت صحنه است. آن کارگردان با اقتدار پس از دکوپاژ حتی حضور خود را بر سر صحنه چندان لازم نمی بیند. زیرا با اقتدار تمام حکم کرده است که نمای اول و آخر فیلمش چگونه باید گرفته شود. اما آن اقتدار مانع رسوخ چیزهای تازه به درون اثر است. به این سبب کارگردان سینمای نوین ایران نزدیک به دودهه پیش ، آن صندلی کارگردانی را بر زمین کوبید و آن اقتدار سنتی را در هم شکسته است. در واقع کارگردان سینمای نوین ما یک آماتور خود خواسته حرفهای است چون تنها از این راه میتواند به سبک و ساختاری که در پی آن است برسد . او مدام در حال خروج از قالب حرفهای و عمل به شکل غیرحرفه ای ( آماتور) است. تجربه حرفه ای او پیش از هر چیز در کار حذف استبداد سنتی خود- یعنی کارگردان – است، سپس جلوگیری کردن از خودکامگی داستان یا فیلم نامه است، و آن گاه حذف اقتدار حرفه ای هنرپیشه. در این سینما «آزادی عمل» است که «مضمون»، «ساختار» و «زیبایی شناسی» را به وجود می آورد. این آزادی البته هرج و مرج طلبانه نیست. بلکه برای رسیدن به مضامین تازه آدمهای دیگر و گسترش جهان واقع ( و در پی اینها تنوع دنیای سینماتوگرافیک) است. چیزی که سینمای نوین ایران رسم کرده است. به محض آن که رابطه متقابل آزاد و زنده عناصر سازنده این سینما را از آن بگیریم سبک و ساختار اثر محو میشود. نگاه کنید به فیلم هایی که در کنار این نوع سینما ساخته میشوند اما این خاصیت را ندارند. کلیشه، سکس، و حادثه که به صورت پنهان و آشکار در تک تک فیلم های تجاری موج میزنند موضوع این سینما نیستند.« او» در پی آن است که به هر جا سرک بکشد و از چیزی که دیگران نمیبینند سخن بگوید. پس خواسته نا خواسته از عناصر سینمای تجاری فرا میگذرد بدون آن که با پولسازی سینما دشمنی ویژهای داشته باشد. موضوعهای این سینما همه معاصرند، واقعیاند و تقریبا همه اجتماعی هستند. اگر موضوعی اجتماعی نباشد حتما در بستر اجتماع معاصر میگذرد. این سینما به مثبت ترین شخصیت داستانش بیطرفانه نگاه می کند. بدین خاطر قهرمان پرور نیست و نمی تواند مبلغ باشد. بنیاد ( نگاه) این سینما انتقادی است. اما این سینما با چنین نگاهی حتی هنگامی که به قعر فقر و مصیبت فرو میرود امیدوار بیرون میآید( آبادانیها). در نتیجه اغلب فیلم های آن ظاهرا یا باطنا «پایان خوش» دارند گرچه سایه ممیزی و سرمایه گذار در داشتن پایان خوش بی تاثیر نیست اما حاصل امیدواری فیلم سازان است بدین سبب پایان خوش نه به صورت اضافه باری بر اثر بلکه جزئی از ساختار و جزو طبیعت مضمون است. این امید البته قطعی نیست امیدی است شکننده که برای رسیدن به مقصود، جابهجا در خود اثر هشدار میدهد و سعی مدام را میطلبد. گمان می کنم این امید و نوع آن یکی از مشخصههای فرهنگ ایرانی است که در شعر فارسی بوده و اکنون در سینمای نوین ایران حضور پیدا کرده است. این سینما در شکل ، در محتوی، در مضمون، در سرمایه گذاری و در ممیزی آزادی خواه است. این سینما از«آزادی» سخن نمیگوید به آزادی عمل میکند و در آزادی به وجود می آید و با از میان رفتن مناسبات آزاد در فرآیند تولیدش توسط ممیزی – سرمایه گذار، کارگردان – یا بازیگر (احتمالا) از میان میرود. جالب این جاست که این سینما به همان اندازه که برای شکلگیری خود به آزادی نیاز دارد پس از ساخت حامل آزادی است چون درک از مضمون را عوض میکند. نگاه دیگری به چیزها و روابط انسانی میاندازد و تماشاگر را از دنیای بسته پیشین خود و این تصور که دنیا همانی است که او میشناسد آزاد میسازد. این سینما نه با یکی دو فیلمساز بلکه با گروهی از سینما گران شکل گرفت نه در یکی دو سال بلکه نزدیک به بیست سال عمر دارد، نه فقط در مضمون که در سبک و ساختار به هستی کیفی خود میرسد و نه از پیش اندیشیده شده بلکه هم چون نیازی همه جانبه که گویی چاره ای جز پاسخ به آن نبود به راه افتاد. این مشخصهها نشان میدهند که سینمای نوین ایران یک جریان فرهنگی است. به نظر میرسد سینمای نوین ایران تنها شاخه هنری است که به یکی از خواستهای ملی مردم ایران یعنی دموکراسی در تاریخ معاصر پاسخ میگوید . خواستی که در دو انقلاب تاریخی یعنی انقلاب مشروطیت در ۱۲۸۵ و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ ریشه دارد.گمان نمیکنم موسیقی ، ادبیات ، نقاشی یا دیگر رشته های هنری ما به چنین جایگاهی رسیده باشند. با این تفاصیل این سینما بدون پیشینه فرهنگ ملی، بدون گذشته تاریخی دو انقلاب و بدون پشتوانه کهن سینمایی که امروز به صد سالگی رسیده به وجود نمیآمد. به سینمای نوین ایران و به صدسالگی سینمای جهان سلام می کنم و با سلامی از دور به ورنر هرتسوگ می خواهم این توضیح بسیار شخصیام از سینمای نوین ایران را به جای توضیح قبلی در ویناله بپذیرد و صدای دورنی ذهنم را بشنود که همچنان زمزمه می کند: « هنوز نمی دانم که واقعا این سینما چه سینماییه؟»
آبان ۱۳۷۴ ابراهیم مختاری