نیروهای سازنده:
نویسنده و کارگردان: ابراهیم مختاری- کیوان کیانی
فیلمبردار: عطاالله حیاتی- فرهاد صبا
صدابردار: علیرضا کرمانی- محمود سماکباشی
تدوین: پریچهر ممتهن
تهیه کننده: حسن میری – عباس شاکری
۱۶ میلیمتری. رنگی. ۴۰ دقیقه. محصول صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران. ۱۳۶۱
خلاصه داستان:
مستندی از تنگنای چند اجاره نشین تهرانی که به علت ثابت ماندن درآمد و افزایش اجاره بها دچار بحران شده اند. فیلم پیامدهای اجرای سختگیرانه قانون “موجر و مستاجر” را در شرایط بحرانی گزارش می کند.
یادداشت کارگردان:
تازه نان بلوچی تمام شده بود و هنوز دچار کسالت پخش نشدنش بودم که یک روز آقایی آمد و خود را حسن میری تهیه کننده تازه وارد به سازمان و نماینده وزارت مسکن معرفی کرد و گفت میخواهد به سفارش آن وزارتخانه فیلم یا فیلمهایی در مورد مشکل مسکن بسازد. به محض شنیدن موضوع، گفتم نمی توانم کار کنم. گفت با چند نفر مشورت کرده ام شما را پیشنهاد کرده اند. گفتم معذورم. رفت ولی روز بعد باز آمد. فکر می کرد من بهانه میگیرم یا درخواست ویژه ای دارم. گفتم با کار روی این مو ضوع ها اثر انتقادی از آب در می آید و سازنده بدنام و انگ دار میشود فیلم هم پخش نمی شود. مگر اینکه هزار و یک رنگ و لعاب معمول روز بریزیم و یا از کنار موضوع بگذریم که این دیگر بازی کردن با مصا ئب مردم است. گفت اصلاً قرار نیست این فیلمها پخش شود. وزیر مسکن می خواهد مشکل را به وزیر و وکیل نشان دهد. بنا بر این هیچ سانسوری وجود ندارد. با خود گفتم، ساختن فیلم از یک مشکل همگانی آن هم بدون سانسور ؟ وسوسه شدم با این حال زیر بار ساخت فیلم نرفتم، اما پیشنهاد کردم به خاطر گستردگی موضوع دو سه کارگردان مستندساز مناسب انتخاب کند و با آنها پیش از هر کار به پژوهش و طراحی سناریوی فیلمها اقدام کند. گفت پژوهشگر دارد وآنها می توانند تا مرحله طراحی سناریو پژوهش موضوع را انجام دهند.گفتم برای طراحی سناریو در فیلم مستند علاوه بر اطلاعات و تحلیل درست موضوع ، کارگردان خودش نیاز به پژوهش عینی دارد. خلاصه کنم، گرچه زیر بار ساختن فیلم نرفتم اما پذیرفتم طراح مراحل اجرا و ناظر اجرای کلیات کار باشم و ایجاد ارتباط و همزبانی میان کارگردان وپژوهشگرها را هم که تا آن زمان کار پژوهشی برای سناریو نکرده بودند به عهده بگیرم.
از میان همکاران محمد تهامی نژاد، فریدون جوادی، و کیوان کیانی را به کار دعوت کردیم. همکاران پژوهشگر ، مجید خبازان و حسن شاکری و مصطفی بدیعی با حسن میری (تهیه کننده) فارغ التحصیل رشته مسکن و شهرسازی دانشگاه ملی بودند و هر چهار نفر پس از انقلاب با گروههای تولید تلوزیونی همکاری داشتند . قرار شد تهامی نژاد با حسن شاکری موضوع « مهاجرت و مشکل مسکن»، فریدون جوادی با مصطفی بدیعی موضوع «مسکن و اراضی شهری» و کیوان کیانی و مجید خبازان موضوع «اجاره نشینی» را کار کنند. از طرحهای اولیه، طرح اجاره نشینی خیلی ذهنی بود و گویا بیشترین ایراد را من گرفته بودم که قرار شد برای پیدا کردن طرح جانشین در عمل هم کمک کنم. با اطلاعاتی که از خبازان گرفتیم برای پژوهش راههای سینمایی (فیلمنامه) به راه افتادیم. در نخستین گامها ، بیرون ریختن اثاثیه مستأجران به خیابان ما را دچار حیرت کرد . روزهای اوج تخلیه مستأجران از خانه های اجاره ای بود . معلوم شد قانون خشن موجر و مستأجر که از آغاز انقلاب تا آن روز اجرایش خود به خود متوقف شده بود دوباره مبنای قضاوت قرار گرفته و سبب بیرون ریختن اسباب و اثاثیه بسیاری از مستأجران به خیابانها شده است. اما آیا واقعاً فقط به خاطر اجرای یک ماده قانونی اوضاع اجاره نشینیبه این صورت درآمده بود یا اجرای قانون سبب شده بود مسائل پنهان مسکن و اجاره نشینی آشکار شود؟ پژوهش نوشتاری با آمار و اطلاعات مشکل را توضیح می داد. اما با این اطلاعات که نمیشد فیلم ساخت. با چهل ـ پنجاه دقیقه وقت مفید فیلم باید از راه دیگری به ابعاد فاجعه می رسیدیم. فاجعه اقتصادی اگر ابعاد انسانی پیدا نمی کرد محسوس نمی شد. اما این حرفها همه کلیات بود و کلیات هم در سینما راه به جایی نمیبرد. ما به جزئیات و بروز عینی آن آمار و اطلاعات درباره مستاًجرها نیاز داشتیم. مقوله مستاًجر هم کلی بود. باید دنبال یک یا دو مستاًجر با نام و نشان مشخص می رفتیم و امیدوار می بودیم که این مستاًجرها نمونه آماری و نشان دهنده آن چیزها که در پژوهش نوشتاری آمده بود باشند. برای پیدا کردن چنین مستاُجرانی نیازفراوان به همکاری دادگاه ها ی شهرستانها داشتیم . آنروزها بعضی روزنامه ها در مورد احکام مالک و مستاُجر به دادگستری حمله می کردند و در نتیجه دادگاه ها در میان مردم چهره منفی پیدا کرده بودند. طبیعی بود بسیاری از قضات با آگاهی از هدفی که داشتیم ما را به محل دادرسی راه ندهند. خوشبختانه وجود خسرو بیژنی به عنوان رئیس دادگاههای بخش، نعمت بزرگی بود. او می گفت ما مجبوریم از روی قانون قضاوت کنیم و حکم کنیم. این به عهده قوه مقننه است که قوانین ناعادلانه را ملغی یا اصلاح کند. میگفت ما به آنها گزارش میدهیم. اما فیلم(سینما) میتواند پیامدهای پنهان قوانین غلط را برای قانونگذار آشکار کند. استدلال او برای قاضیهای مخالف، آنها را با ما همراه کرد و در اتاقهای دادرسی به روی ما و بعدبه روی دوربین باز شد. بدین ترتیب ما توانستیم جزئیات هر پرونده را با همکاری ماموران اجرا یا منشیهای دادگاه مطالعه کنیم و نمونه هایی را پیدا کنیم که محاکمه یا اجرای حکم تخلیه شان در روزهای آینده بود. این امکان به ما اجازه داد برای فیلمبرداری از روی نشانی به ملاقات مالک و بیشتر به دیدار مستاجر برویم، توجیهشان کنیم و از میان آنها که با فیلمبرداری موافقت میکردند کسانی را که مناسبتر تشخیص میدادیم انتخاب کنیم و در روز موعود با دوربین و ضبط صوت در کمین دادگاه یا اجرای حکم تخلیه بنشینیم.
پس از طراحی فیلمنامه ، کیانی پیشنهاد کرد کارگردانی را هم مشترکا انجام دهیم. این بار درگیری ذهنی در کار، زمینه ورود به کار را فراهم کرده بود. ضمن آنکه دیدن گروه عظیمی از جامعه شهری در زیر فشار تنگنای مشکل مسکن، دیگر ترس از بدنامی و انگ و خرده حسابهای کارمندی را گم و گور کرده بود. مقدمات کار فراهم شده بود و می خواستیم در اجرا تا حد ممکن در طبیعت رویداد دست نبریم و پس از انتخاب نمونه با کمترین دخالت به تماشای آدمها بنشینیم. بنا بر این با اینکه میدانستیم ممکن است، نمونه انتخابی هنگام فیلمبرداری به نتیجه مطلوب نرسد، مجبور بودیم ازآغاز هر ماجرا به فیلمبرداری بپردازیم. چنین کاری حجم فیلم مصرفی و هزینه را بالا می برد. به این خاطر پیشنهاد کردیم به جای فیلم از سیستم ویدئو استفاده کنیم که میشد در صورت مطلوب نبودن رویداد نوار را پاک و مجددا از آن استفاده کرد. اما در آن تاریخ سیستم ویدئو برای کارهای تولیدی رایج نشده بود و ما با همان سیستم فیلم(۱۶ میلیمتری) به کار پرداختیم. یادم می آید روز اولی که همراه یک مامور اجرا برای اجرای حکم تخلیه رفتیم مامور اشتیاقی به حضور ما نداشت. او ابتدا سعی کرد مالک را راضی کند برای پیدا کردن خانه چند روز دیگر به مستاجر مجال دهد. اما مالک که دیگر جان به لبش رسیده بود ومعلوم بود چندین بار به مستاجر مجال داده ولی دیده مستاجر جاخوش کرده اصرار داشت همان روز اثاث مستاجر از خانه بیرون ریخته شود . مامور به ما گفت فیلمبرداری نکنید تا من حکم را اجرا کنم. گفتیم برای فیلم گرفتن آمده ایم . گفت مردم مرا در فیلم ببینند چه خواهند گفت؟ خانواده ام چه خواهند گفت. شما نباید از کار من فیلم بگیرید. او که دید ما داریم دوربین را راه می اندازیم که از همین گفتگو هم فیلم بگیریم کیفش را گذاشت و از خانه بیرون رفت. در این میان مستاجر هم که تهدید تخلیه را جدی نمی گرفت گهگاه سربه سر مالک میگذاشت و مالک خون خونش را میخورد. با غایب شدن مامور اجرا ما در خانه و بیرون سرگردان بودیم که چه میشود. ناگهان خودرو کمیته آمد و مامورهای کمیته مارا دوره کردند که کی هستید. چه میکنید. چرا از چنین چیزها فیلم میگیرید. خوشبختانه پیشبینی چنین چیزی را کرده بودیم و چون میدانستیم کارت شناسایی تلویزیون کافی نیست، از وزارت مسکن پشتیبانی محکمتر را خواسته بودیم. با نهادهای دولتی مشکل نداشتیم بلکه میدانستیم فیلمبرداری از چنین صحنه هایی برای مردم تحریک کننده است و ممکن است ما را به جای ضد انقلاب بگیرند و…. خلاصه در پاسخ به مامور کمیته آقای میری نامه دادستانی انقلاب را نشان داد که به تمام نهادهای انتظامی و سپاه و کمیته دستور حمایت و همکاری وحمایت داده بود. با دیدن نامه مامور کمیته گفت به ما تلفن کرده اند که شما مانع کار مامور دادگاهید. در این میان سروکله مامور اجرا پیدا شد، معلوم شد او تلفن کرده بود و حالا با دیدن ماموران کمیته از آنها میخواست ما را از صحنه کارش دور کنند. ماموران کمیته معنی نامه دادستانی را توضیح دادند و او کیفش را برداشت و حکم را اجرا نکرده رفت. مستاجر به ریش مالک میخندیدند، فکر کردم دفعه بعد مالک چه تقاصی از این ریشخندها خواهد گرفت. مامور اجرا یک راست رفت سراغ خسرو بیژنی و ماجرا را شرح داد. بیژنی گفت حق با اوست. کسی حق ندارد وادارش کند در تصویر تلوزیونی حاضر شود و مامور را مرخص کرد. آه از نهادمان برآمد هر چه رشته بودیم پنبه شد. بدون همکاری دادگاه بسیاری از پیش بینی های ما برای کار به هم میریخت. گفتیم آقای بیژنی چگونه ممکن است ما از اجرای حکم تصویر نداشته باشیم و وقتی برسیم که موضوع سر بریده و مرده باشد؟ و پیشنهاد کردیم خود ما ماموری پیدا کنیم که به ما اجازه دهد از اجرای حکمش فیلم بگیریم . بیژنی گفت من هم به شما کمک میکنم اما نهایتا او باید خودش رضایت بدهد. این امری خصوصی است حالا که دوباره صحبت از خسرو بیژنی شد بگذارید بعضی چیزها از این شخصیت که برایم جالب است را یاد کنم. بیژنی در اتاقش معمولاُ باز بود. هر مرد و زن، کراواتی یا ریش دار ـ چادری یا مانتوپوش، مرفه یا تنگدست که وارد میشدـ او پیش پایش بر میخواست صندلی تعارف میکرد و پس از او مینشست. گاه در نیم ساعتی که پیشش می نشستیم میدیدم نزدیک به بیست بار این نشست و برخاست تکرار میشود. او در طول روز شاید نزدیک سیصد چهارصدبار به احترام این و آن بر میخواست و مینشست. در نگاه پذیرای او از آدمها ذره ای اکراه یا تفاوت حس نمیشد. همان لحن و احساسی را که برای ارباب رجوع حزب اللهی داشت برای کراواتی هم داشت. برایش تفاوت نمیکرد مخاطب زنی چادری و تنگدست بود یا زنی مانتوپوش و متعین. این رفتار در آن روز که چادری با غضب به مانتوپوش نگاه میکرد و مانتوپوش با تحقیر به چادری و کراواتی با حرص به حزب اللهی و حزب اللهی با انکار به کراواتی نگاه میکردند امری عجیب بود و ضمناُ در مقامی که او داشت چقدر بجا. او اغلب مراجعان را میشناخت. از پرونده شان خبر داشت و معمولاُ سرراست ترین پیشنهاد حقوقی را به زبان بسیار ساده و بسیار قابل فهم برای شنونده اظهار میداشت. حکمی که از رییس دادگاه برای محکوم پذیرفتنی نبود، با توضیح بیژنی مفهوم ومقبول میشد. همه از مهربانی یکسانی بهره میگرفتند. در عین مهربانی ذره ای به کسی باج نمیداد. و چقدر عجیب بود که ذره ای دودلی برای گفتن سختترین احکام به محکوم نداشت اما در پی ابلاغ حکم، چشم اندازی از امید و آینده برای اشخاص باز میکرد که پذیرش حکم را امکان پذیر میساخت. حکمت عملی زندگی در او به غایت بود. روزی در اتاقش گفتگو میکردیم. او پشت میز و من روی یکی از مبلهای مستعمل که به ردیف در اتاقش چیده بودند نشسته بودم. در انتهای ردیف مبل، روی میزی عسلی یک جعبه شیرینی تر قرار داشت. در اتاق مثل همیشه باز بود. ناگهان پسرکی به دو از در به میز عسلی حمله ور شد. در پی او زنی چادری دوید. بیژنی از جا جهید و فریاد زد ولش کن، ولش کن، ولش کن. زن ایستاد . پسرک ده دوازده ساله دو دستی دهانش را ار شیرینی پر کرده و از ترس مزاحمین احتمالی شیرینیها را قورت نداده مشتها را دوباره از شیرینی پر کرده نزدیک دهن منتظر داشت. با کمی دقت آثار عقب ماندگی در چهره پسرک دیده می شد. بیژنی میگفت بگذار بخوره، آورده اند برای خوردن. چه کسی بهتر از او، کاری به کارش نداشته باش. بیژنی سعی میکرد با کلامش مادر را دلداری دهد و در برابر میل او و مستخدمین که هر لحظه ممکن بود پسر را از شیرینی دور کنند مجال بیشتری به پسرک بدهد. زن چهره شرمگینش را با چادر می پوشاند و با گریه به پسرش نگاه میکرد که با ولع ته جعبه شیرینی را در می آورد.
***
سرانجام برای اجرای احکام مامورانی پیدا کردیم که برای فیلمبرداری از کارشان مشکلی نداشتند و تا پایان کار نمونه های اجرای حکم مطلوب ما را به این ماموران می سپردند که بتوانیم فیلمبرداری کنیم. علی رغم پیش بینی های همه جانبه، گاه اتفاقهایی می افتاد که ربطی به موضوع نداشت. خود حضور دوربین بر روند کار تاثیر میگذاشت. اغلب اوقات مالکی که عزم جزم کرده بود مستاجر را از خانه بیرون کند در لحضات آخر ـ بیشتر هم به ملاحظه فیلمبرداری ـ چند روزی مهلت می داد و یا به مستاجر به مصالحه های عجیب و غریب می رسیدند و طبیعتاٌ بسیاری از فیلمهایی که ما گرفته بودیم بی مصرف می ماند. کلی فیلم مصرف کرده بودیم و هنوز به صحنه تخلیه بر نخورده بودیم. با اشتیاق و آرزو دنبال مالکی بودیم که اسباب اثاثیه مستاجرش را بیرون بریزد. با ماموری که حکم تخلیه داشت گفت وگو میکردیم و روحیه مالک و مستاجری که حکم در موردشان صادر شده بود را می پرسیدیم و وقتی می شنیدیم: این یکی دیگر تخلیه میشه خوشحال میشدیم. انگار آرزویی جز تخلیه اثاثیه مستاجر و ریختن اسباب اثاثیه او به خیابان نداشتیم. کیوان کیانی می گفت، عجب بی عاطفه شده ایم. میخواهیم فیلمی بسازیم که دیگر زندگی هیچ مستاجری را به خیابان نریزند، اما از ته دل آرزوی این کار را داریم.
از بس به خنس برخورده بودیم دیگر اطمینانمان را از دست داده بودیم و با خست تمام فیلمبرداری میکردیم. یک روز به خانه مستاجری رفتیم که قبلا آن را شناسایی کرده بودیم. اما در هر دو سه باری که برای اجازه فیلمبرداری مراجعه کرده بودیم زن و مرد خانه را ندیده بودیم و مستاجر سه چهار پسر پانزده و بیست و دو ساله داشت که هر بار به آنها پیغام داده و از آنها پیغام گرفته بودیم. زن و مرد در پی خانه اجاره ای صبح بیرون میرفتند و تقریبا عصر بر می گشتند و فکر میکردیم روز اجرای حکم با نشان دادن قرارداد اجاره جدید موضوع تخلیه منتفی خواهد شد. با این حال همراه مامور راه افتادیم. با اینکه روز اجرای حکم بود باز زن و شوهر در خانه نبودند. با مامور در خانه منتظر نشستیم. پس از ساعتی زن و شوهر آمدند. شوهر قسم میخورد که از پا افتاده است اما هنوز خانه پیدا نکرده است. پسران همه حضور داشتند. آنها از دیدن پدر و مادرشان که در خفت افتاده و در محله انگشت نما شده بودند در عذاب بودند. ما توی خانه بودیم و در بسته بود. زن مستاجر که به جان آمده و پرخاشگر شده بود اول به مالک که پشت در خانه بود ناسزا گفت و بعد هم دولت را مقصر دانست که آنها را به این روز انداخته است. در میان صحبت کسی از بیرون در زد. در را که باز کردند انگار هوای تازه به آتش خفته برسد شعله ور شد. پسرها در یک چشم به هم زدن بیرون پریدند و تا پاسبانها به خود بجنبند، مالک را کتک زدند. پاسبانها یک یک پسرها را دستگیر کردند و دستبند زدند، بعد دست مستاجر را بستند. زن جیغ و فریاد میکرد. پاسبانها فرزند و شوهر او را به سوی خودرو میبردند. جمعیت عصبانی ما را دوره کرده بودند. بعضی از وضعی که برای این خانواده پیش آمده بود عصبانی بودند و زندگی خود را در آینه حال آنها میدیدند. بعضی از پرخاشگری زن به دولت که بخشی از ایمانشان بود عصبانی بودند. بعضی هم از کار ما که داشتیم از چنین صحنه هایی فیلمبرداری میکردیم خون خونشان را میخورد. در طول کوچه که از خانه تا محل توقف خودروهای شهربانی امتداد داشت درگیریهای لفظی موافق و مخالف، فحاشی بی امان زن به مالک و به دادگاه، جمعیت زیادی را مدام به سوی این معرکه میکشید. در میانه کوچه، زن در اوج استیصال ناگهان شروع به فحاشی به چند تن از مقامات مسؤل کرد. هیجان جمعیت بالا رفت. از این کار بوی خون می آمد. لحظه ای پس از مفهوم شدن کلمات زن، عطا حیاتی دچار تردید شد، فیلمبرداری را قطع کرد، دوربین را از روی شانه پایین آورد و از ما که دور افتاده بودیم به صدای بلند پرسید: چکار کنم؟ این پرسش ناگهانی همه را متوجه ما و در واقع متوجه اهمیت کار فیلمبرداری کرد. انگار صاعقه مرا زد. نگاه جمعیت متوجه ما شد. در یک آن هزارویک احساس و تصویر مختلف و متضاد از اعتراض به حیاتی که با پرسش خود همه را متوجه ما کرده بود، از اتهامات بعدی به خاطر فیلمبرداری از چنین صحنه ای، از احتمال حمله به ما و دوربین، در مغزم به حرکت درآمدند. بله، ترسیده بودم. باید اوضاع آن روزها را پیش چشم داشت تا ترسی که در آن لحظه گرفتارش شده بودم محسوس شود. مگر چند روز پیش از آن نبود که هنگام فیلمبرداری از یک مستاجر اثاث ریخته در خیابان دوره شدیم؟ به مستاجر گفته بودیم حرف دلت را بزن او هم سفره دلش راـ لابد ـ ببیش از اندازه باز کرد و بخشی از جمعیت، ما را که از این حرفها فیلمبرداری میکردیم ضد انقلاب فرض کرده بود و اگر اندکی دیر جنبیده بودیم و ابزار را در ماشین نریخته و نگریخته بودیم معلوم نبود چه بر سر ما می آمد. کم و بیش همه گروه این ترسها را یا بخشی از آن را در پس ذهن داشتند. درست است که هیچیک از ما نمیدانستیم واکنش اهل محل هنگام فیلمبرداری، و واکنش دیگران پس از ساخت، با ما چه خواهد بود. اما برایمان روشن بود که تا وقتی توسط نیروی بازدارنده بیرونی واقعا متوقف نمیشدیم، باید شخصیتها و رویدادها که به خاطر شیوه کار جزئی از آن شده بودیم را دنبال کنیم. زن مستاجر هم وقتی دید حیاتی با دوربین به پیشباز شوهر او که با دستبند می آوردند رفته است سکوت کرد. گویی او نیز به برتری «تصویر» ی که ضبط میشد پی برد که ساکت شد.
سر انجام حاصل کار « اجاره نشینی» ، سه فیلم با زمانهای مختلف بود که یک فیلم ۵۰ دقیقه ای به عنوان فیلم جامع و اصلی با ساختار حساب شده، تیتراژ کامل دارد و دو فیلم حاشیه ای دیگر هم البته در بایگانی (آرشیو) فیلم شبکه یک هست. دوستان دیگر هم ـ محمد تهامی نژاد ، فریدون جوادی ـ کارهایشان را به پایان رساندند وفیلمها تحویل آقای میری (تهیه کننده) شد و طبیعتا هیچوقت هم پخش نشد. البته خبر داشتیم که فیلمها را بلافاصله به دفتر وزیر مسکن برده اند و در کمیسیونهای مختلف نمایش داده اند. بعدها یک روز، آقای میری را در آسانسور دیدم. گفت وزارت مسکن به اهداف خود رسید، فیلم در مجلس نمایش داده شد. در دفتر امام دیده شد و توانستند در مورد اجاره نشینی تبصره عصر و حرج را به قانون موجر و مستاجر اضافه کنند و تا حدودی جلو بدرفتاری نسبت به اجاره نشینان را بگیرند.
جشنوارهها :
نمایش در جشنواره فیلم لایپزیگ. آلمان. ۱۹۹۷.
گردهمایی فیلم فرایبورگ، آلمان، می ۲۰۰۱.
«تهران :نمایش یک شهر»(شهرسازی پویا و جامعه شهری)، پاریس، ۱۶ می ۲۰۱۴.
یک مستند یکّه ی بینام
پیروز کلانتری
در سه چهار سال بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ سینمای مستند اجتماعی ما زاده شد و تا پیش از آنکه در سال ۱۳۶۱، متأثر از جنگ و غلبۀ سینمای آن، فضایش فروکش کند، دو نوع مستند در دل آن ساخته شد؛ مستندهای انقلابی و ملتهب (مثل فیلمهای شهید آوینی در بلوچستان، «باخاک تا خاک» منوچهر مشیری و فیلم سهبخشی «کودک و استثمار» محمدرضا اصلانی) و مستندهای مشاهدهگر و محققانه (مثل مجموعه سه فیلمی «سرپناه» ساختۀ ابراهیم مختاری/کیوان کیانی، محمد تهامینژاد و فریدون جوادی، «کورهپزخانه» محمدرضا مقدسیان و «زناشویی و طلاق» فریدون جوادی). این هر دو فضا خود از فضای تازهای در سینمای مستند آن دورۀ ما تأثیر میگرفت، یعنی رابطۀ رودرروی فیلمساز با موضوع در دورۀ چند ماهۀ انقلاب، رها شدن دوربین از سهپایه و مواجهۀ جهتدار/هدفدار فیلمساز با جهان واقع پیش رویش.
این مقدمه را گفتم تا بر بستر آن به فیلم «اجارهنشینی» مختاری از مجموعۀ «سرپناه» و تدوین دومی که فیلمساز از این اثر باقی گذاشته و چندان دیده نشده، بپردازم. مجموعۀ «سرپناه» متأثر از اوجگیری مهاجرت به تهران در سالهای اول پس از انقلاب، ساختوسازهای همهجوره در اراضی شهری و بالا رفتن اجارۀ خانهها و فضای ملتهب رابطۀ مالک و مستأجر ساخته شد، در مجلس دیده شد و بهروایتی در تغییر قانون بهنفع مستأجر اثر گذاشت. مستند «اجارهنشینی» مختاری، از این مجموعه، بر موضوع رابطۀ مالک و مستأجر و حق مالک در بیرون انداختن مستأجر در زمان سرآمدن قرارداد اجاره متمرکز است و در دادگاهها، بنگاههای معاملات ملکی، خانههای در حال تخلیه و فضای خانهبهدوشی خانوادهها سر میکند. مختاری بهیاد میآورد که بعد از آنکه روشن شد فیلم در تلویزیون بهنمایش در نخواهد آمد، گفتار فیلم را که بیتمایل شخصی و با ملاحظۀ تفهیم بیشتر مسائل و نتیجهگیری از موقعیتها در فیلم گنجانده بود، حذف کرده است. فیلمی است روان و درگیرکننده که گامبهگام ما را به آثار ناشی از اجرای قانون رایج آن دوره پیوند میدهد و خیلی خوب «طرح مسئله» میکند؛ کاری که یک مستند محققانه و مشاهدهگرانۀ خوب در برابر چنین وضعیتی میتواند بکند؛ نه بیشتر و نه کمتر.
در بارۀ «اجارهنشینی» هم گفتم تا برسم به قصد نهاییام در بارۀ فیلم دیگری که مختاری از تمرکز بر تنها یک صحنۀ «اجارهنشینی» و بسط وقایع و فضای آن صحنه بهدست آورده است. این صحنه در زمان حضور مأموران و مالک در خانه برای بهاجرا درآوردن حکم تخلیۀ اثاث خانوادۀ عزیزخان میگذرد و در فیلم حدود ده دقیقه طول میکشد. فیلم دوم مختاری اما تنها و تماما به راشهای مربوط به شروع تا پایان همین صحنۀ تخلیه متکی است و بهقول خودش یک تکنگاری است از بسیار موقعیتهایی که آن روزها گروه فیلمسازی زیاد به آن برمیخوردهاند و دو نمونهاش هم در فیلم «اجارهنشینی» دیده میشود. آنچه در این رویکرد متفاوت فیلمساز بهدست آمده و در فیلم «اجارهنشینی» و در کل سینمای مستند تا آن دورۀ ما نظیر ندارد، یک لحظهنگاری درجه یک و یک سینماوریتۀ تمامعیار از نوع مستند دهۀ ۷۰ آمریکا و کارهای فیلمسازانی چون لیکاک و پنهبیکر و وایزمن و دیگر مستندسازهای آن دوره است. اگر در تصاویر فیلمبرداری شده در روزهای انقلاب، دوربین را رها و پیگیر وقایع انقلاب میبینیم، این را هم میبینیم که فیلمساز یا آدم غیر حرفهای پشت دوربین آن روزها «نگاه» یا «توجه» خاص ندارد و فضای غالب انقلابی آن دوره و وقایع روزاند که او را به اینسو و آنسو میکشانند، اما در فیلم دوم تدوینشده توسط مختاری – که هنوز نام ندارد – هم فیلمساز و هم فیلمبردار – عطا حیاتی – شور و بیواسطگی دوربین روزهای انقلاب را جذب کرده و بهمعنایی فروخوردهاند و به موقعیت نگاه کردن، فاصله گرفتن و متأمل شدن بر ریز لحظات بغض و حسرت و خشم و خروش عزیزخان و خانوادهاش، در روز خانه بهدوشی شان، دست یافتهاند. این نوع فیلمسازی در فیلمهای دهۀ ۱۳۷۰ مختاری جا میافتد و اگر میخواهید سابقۀ نوع نگاه و فیلمسازی او در فیلمهای خوب «مکرمه، خاطرات و رؤیاها» و «زینت، یک روز بهخصوص» را پیدا کنید، به این فیلم دوم بینام او در دورۀ کمعمر مستندهای اجتماعی دهۀ ۱۳۶۰ ما نگاه کنید