گفتوگو با ابراهیم مختاری نویسنده کتاب «میراث پهلوانی» و کارگردان سینما
میراث پهلوانی در جامعه امروز ما
به قدیمها که نگاه میکنی، تصاویر، شانههای حیرت را در تو تکان میدهند و گاهی از اجتماعی شدن برخی از مفاهیم، منشها، روشها و حتی آدمها دچار تعجب میشوی و ناخودآگاه میگویی، ای کاش هنوز روزگار دیروز بود و به امروز نرسیده بودیم. پهلوانان یا بهتر است بگوییم، منش پهلوانی از آن مولفههایی هستند که چنین خاصیتی دارند و روزگار دیروز را به تصویری روشن تبدیل میکنند. برای امروزیها اما پهلوانی تنها یک اتفاق است که یا در قدرت بدنی خلاصه میشود یا در تعاریف نخنما از مردی و مردانگی، ولی واقعیت آن است که پهلوانان چیزی بیشتر از جنسیت و تابوی منفی برتری جنسی، برای تاریخ ایران بر جای گذاشتهاند. آنها آنقدر زنده بودنشان در روند زندگی اجتماعی تاثیر داشته است که هنوز برشهایی از اخلاق آنها میتواند گرههای زیادی را از تن جامعه ایرانی باز کند. آیا اگر مردمان امروز منش پهلوانی را میدانستند باز هم گرههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در این حد وجود داشتند؟ این پرسشی است که تورق زندگی پهلوانان جرقه آن را روشن میکند و ما از ابراهیم مختاری خواستیم تا پاسخی برای آن ارایه دهد. او با مرحوم صابر پژوهشی دارند که نتیجه آن در کتاب میراث پهلوانی به قلم ابراهیم مختاری دیده میشود. در این کتاب پهلوانان و منش آنها و بخشی از زندگی اجتماعیشان به تصویر کشیده شده است. ابراهیم مختاری میگوید: «پهلوان به نیاز جامعه پاسخ میگوید و از این زاویه با قهرمان فرق دارد.» متن گفتوگو با ابراهیم مختاری در ادامه میآید.
آقای مختاری، شما در کتابتان (*) اشاره کردهاید پهلوانی یک «شکل» دارد و یک «محتوا». اما وقتی صحبت از پهلوان میشود یک تصویر آرمانی در ذهن ما ایرانیان، حتی نسلهای جدید شکل میگیرد، که شاید این تصویر از دوره حماسی باشد. این تصویر حماسی همراه با یکسری تعاریف اخلاقی و انگارههای اجتماعی است. در دوره ما برای پهلوانی و تعریف آن چه اتفاقی افتاده است؟
برای من هم در دورهای همین پرسش پیدا شد که با شرح آن بهتر میتوانم جواب شما را بدهم. من قرار بود فیلمی راجع به نقاشی قهوهخانهای بسازم، وقتی تحقیق کردم متوجه شدم «پهلوان» در این نقاشی موضوع اصلی است. تفاوت نداشت که شخصیت نقاشی مذهبی بود، مثل حضرت ابوالفضل یا حماسی بود چون رستم یا تاریخی مثل بهرام گور. نقاش شخصیت مذهبی و تاریخی را در میدان جنگ مثل شخصیت حماسی به عنوان پهلوان تصویر میکرد. من برای ساختن فیلم در پی مصداق پهلوانی بودم. میخواستم ببینم نشانه یا مصداق پهلوانی در جامعه امروزی ما هست؟ اگر هست در کجا و به چه صورتی هست؟ نقالی را به من معرفی کردند به نام ولیالله ترابی، (مرشد ترابی) که داستانهای شاهنامه را نقل میکرد و میتوانست نمونهای از حضور و بروز پهلوان در دوره ما باشد. ترابی قهوهخانههایی را با صندلیهای بسیار که نشان شنوندههای نقل او از پهلوانهای شاهنامه بودند به من نشان داد که متروکه بود. نقالی تا حدود شاید ۵۰ یا ۶۰ سال پیشتر، آن هم در برخی قهوهخانههای جنوب شهر زنده بود اما اکنون شکل سنتی آن مرده بود و نقالی ترابی از پهلوانهای شاهنامه هم دیگر جنبه نمایشی داشت. برای تماشای مصداق زندهای از پهلوانی مرشد ترابی مرا به زورخانههای دایر و شلوغی برد که اهل زورخانه به ضرب و زنگ و آواز مرشد به آیین زورخانهای ورزش میکردند. اوایل برایم جالب بود و میخواستم فیلم مستندی از آن بسازم اما پس از چند بار تماشای شنا رفتن و میل گرفتن و کباده زدن حس کردم مراسم خستهکننده و بیمعنایی است و ساخت و نمایش فیلم مستندی از این مراسم برای تماشاگر امروزی چیزی ندارد و از ساختن فیلم منصرف شدم، اما این سوال برایم پیش آمد که چطور ممکن است مردمی با آن همه مشکلات اجتماعی و درگیریهای تاریخی چنین آیین توخالیای را که ۷۰۰ تا ۸۰۰ سال پیشینه مستند تاریخی دارد، تا به امروز حمل کرده باشند؟
پس جواب این است؛ مصداقی که از پهلوانی در جامعه امروز پیدا کردید چیز ارزشمندی نبود.
نه تنها ارزشمند نبود که به عنوان بخشی از میراث ملی برای یک ملت از نظر من حتی تحقیرآمیز بود. این مساله باعث شد من تحقیق در این موضوع را دنبال کنم. در روزهای اولیه کنجکاوی، به نام پیشکسوتانی برخوردم که دیگر به زورخانه نمیرفتند. به سراغشان رفتم، گفتند زورخانه را به عنوان جای ورزش پهلوانی قبول ندارند، برای آنان زورخانه از اعتبار افتاده بود، معلوم شد اینها کسانی هستند که زورخانه را در شکل اصیل زندگی کرده بودند و «شکل اصیل» زورخانهداری همینی نیست که امروزه در زورخانهها میبینیم.
شما در کتاب اشاره کردهاید که آیین پهلوانی تا اوایل قرن اخیر پیش میآید و در دوره پهلوی اول با تجددگرایی و تغییر ساختارهای اجتماعی و تاسیس نهادهایی مثل شهربانی، آموزش و پرورش، دادگستری و … کارکرد خود را در جامعه از دست میدهد.
تا پیش از آن پهلوان تا حدودی مثلا به جای کلانتری یا دادگستری در محله خودش نقشی ایفا میکرده و جایگاه اجتماعی داشته است. اما قدرت مرکزی با نوینسازی نهادهای اجتماعی-انتظامی بساط ایفای نقش پهلوانی را کاملا برچیده بود.
و سنت پهلوانی میمیرد؟
هم آری و هم نه. موضوع همین است. پهلوان در اوایل قرن اخیر نقش اجتماعی خود را بهکلی از دست میدهد اما آیین پهلوانی در زورخانهها ادامه داشته.
ولی نه به شکل امروزی.
دقیقا. یعنی در زورخانهها کشتی پهلوانی گرفته میشد. مردم علاقهمند میآمدند کشتی گرفتن پهلوان محله خود را با پهلوان محله دیگر تماشا میکردند و این آیین در میان جماعتی زنده بوده و چرخ اقتصادی زورخانهها هم در این مجموعه به هم پیوسته میچرخیده.
این مجموعه شکل اصیل سنت پهلوانی است؟
بله. شکلی که مردم محلات شهری، کشتی پهلوانی، زورخانه، مرشد و زورخانهدار در آیینی که بر اثر تداوم عمل به سنت درآمده بود عمل میکردند.
ولی الان در زورخانهها از این خبرها نیست.
خیر، نیست. چون ما میراث بر یک تصمیم غلط مدیریتی در دهه ۱۳۲۰ هستیم. وقتی تجددگرایی و نوینسازی ساختارهای اجتماعی در این دهه به عرصه ورزش میرسد مدیران دولتی ورزش، براساس الگوی غربی ورزشهایی را شکل دادند و برایشان آییننامه نوشتند و آن الگوها را هم در ورزش پیاده کردند، مثل کشتی فرنگی و آزاد، والیبال، شنا، فوتبال و وزنهبرداری.
اما موضوع به همین جا ختم نشد. پس از مدتی آنها به سوی کشتی پهلوانی هم دست دراز کردند. در حالی که کشتی پهلوانی بخشی از «آیین پهلوانی» بود و با الگوهای غربی اصلا نمیخواند. اما مدیران دولتی کشتی را از زورخانه جدا کردند و به عنوان یک ورزش برایش آییننامه نوشتند و پهلوانها را بردند در سالنهای ورزشی و وادار کردند روی تشک کشتی بگیرند. فنون کشتی پهلوانی را هم تغییر دادند و کمکم در همه شوون آن دست بردند و از آن بدلی از کشتی قهرمانی ساختند و این شیر بییال و دم و اشکم را تحویل مردم و دولت دادند. این کشتی که مردم برای دیدنش سرودست میشکستند، وقتی به سالن ورزشی برده شد مردم برای دیدنش نرفتند. مدیران اما بیاعتنا به این واکنش کشتی پهلوانی را در برابر صندلیهای خالی برگزار کردند.
زورخانه بدون کشتی به چه شکلی درآمد؟
ضربالمثلی است که میگوید «گل سنت پهلوانی، کشتی است.» مدیران دولتی ورزش میوه کشتی پهلوانی را از درخت آیین پهلوانی کندند و از زورخانه بیرون بردند. مردم کمکم پایشان را از زورخانه هم پس کشیدند و تماشاگر زورخانه هم از دست رفت.
درست است که با آمدن مدرنیته پهلوان نقش اجتماعی خود را در جامعه مدرن از دست داد اما دو تکه کردن «آیین پهلوانی» در آن زمان به علت دخالت نسنجیده است. آنها در عرصه فعالیت مردم یا بخش خصوصی دخالت کردند و آیین پهلوانی را به این وضع مضحک درآوردند و این وضع دیگر ربطی به تجددگرایی و ساختار نوین اجتماعی ندارد.
در واقع آیین را دولتی کرد؟
بخشی را بله. در سنت پهلوانی پیشکسوت سنت پهلوانی با زندگی عملی در میان اهل زورخانه و مردم محله صاحب اعتباری میشد و حکمش روان بود. وقتی شیرازه آیین پهلوانی از هم گسیخت فدراسیون تاسیس شد و جای پیشکسوت و مدیر سنت پهلوانی نشست.
دست بردن در سنت پهلوانی شاید به دلیل این بوده که زورخانهها محل رفت و آمد قلدرها و گردنکلفتها شده بود. شاید احساس میکردند به علت مداخله گردنکلفتها در امور مردم، دولت در دولت شکل گرفته است.
این موضوع هم بود. چون با سقوط قدرت مرکزی در شهریور ۲۰ دولت قدرت نداشت و قوای اجرایی آن هم دچار بیپشتوانگی شد و گردنکلفتها و جاهلها میداندار شده، باج میگرفتند. برخی هم برای مقاصد سیاسی و کارهای دیگر آنها را میخریدند و از آنها ابزار میساختند. اینها چون برای ورزش به زورخانه میرفتند و گاه در آنجا به جان همدیگر میافتادند زورخانه به عنوان محل این قلدرها شناخته شد.
اما در همان دوره حاج سید حسن رزاز و حاج ممدصادق بلورفروش و کسان دیگری در سطوح پایینتر، زورخانههایی را اداره میکردند که جای چنین کسانی نبود. توجه کنیم این یک دوره بسیار کوتاه در طول تاریخ چندساله از زندگی آیین پهلوانی بود، در ثانی به قول معروف، برای چند تا بینماز که در مسجد را نمیبندند. حتما این نظر در میان برخی از مدیران دولتی بوده که فکر کردند زورخانه محل نامناسب و تجمع اشرار است و با بیرون کشیدن کشتی از آنجا میتوانند آن را پاکسازی کنند، اما با این کار شیرازه آیین پهلوانی را از هم گسیختند.
الان در دهه۹۰ آیین پهلوانی چه وضعی دارد و چه میشود کرد؟
آیین پهلوانی سه بخش مهم دارد. ۱- کشتی پهلوانی ۲- زورخانه ۳- مردم تماشاگر. از این سه بخش، کشتی پهلوانی الان هم به همان وضع در سالنهای خالی از تماشاگر ورزشی برگزار میشود و گرچه نامش کشتی پهلوانی است اما ربطی به سنت پهلوانی ندارد و کسی پهلوان را نمیشناسد.
بخش دوم زورخانه است که وقتی کشتی پهلوانی را از دست داد، تماشاگر محله و شهر را هم از دست داد. کشتی پهلوانی و مردم محلات دو عامل مهم گرما بخشیدن و زنده نگه داشتن زورخانه بود. زورخانهای که کشتی و پهلوان ندارد مردم تماشاگر هم ندارد. به این ترتیب مردم یا بخش سوم آیین پهلوانی هم از دست رفت و آنچه برای زورخانه ماند میل بازی و تخته شنا و کباده بود. سیستم جدید وقتی دید زورخانه بیکشتی و بیمردم تماشاگر به او ارث رسیده است برای آنکه کاری کرده باشد، به ورزشهای فرعی دمید که بودجه بگیرد. مجموعه این وضعیت سنت پهلوانی را به شکل خندهداری درآورده است. روانش شاد، وقتی به حاج فیلی – پیشکسوت زورخانهدار و مربی کشتی – میگفتم چرا به زورخانه نمیروی، گفت: «زورخانه جای گوشتکوب هوا کردنه.» کنایه او به شیرینکاریهایی بود که با ورزشهای فرعی در زورخانهها راه انداخته بودند. این شیرینکاریها در قدیم هم بود ولی در حاشیه بود و حد داشت و اصل چیز دیگری بود.
البته وجه نمایشی این آیین همیشه علاقهمندانی داشته است. مثلا در رستورانهای سنتی زنگ میگذاشتند و مشتری که صورت حساب را پرداخت میکرد در وقت رفتن برایش زنگ میزدند. یا پیش از انقلاب، دولت در مراسم تولد شاه و شاهزادگان گروهی از زورخانهکارها را به میدان مراسم رسمی میبرد که به ضرب زورخانه میل و کباده میگرفتند و به اسباب نمایش معرکه شاهی تبدیل میشدند. بسیاری هم البته به چنین میدانهایی نمیرفتند.
الان چرخ زدن و میل و کباده گرفتن را که ورزشهای حاشیه آیین پهلوانی بود تکتک به یک رشته ورزشی تبدیل کردهاند و برای هریک مسابقه میگذارند و به عنوان «قهرمان» برای هر یک از این ورزشهای حاشیهای جایزه میدهند.
در آیین پهلوانی استنباط از «پهلوان» با استنباط از «قهرمان» متفاوت است. مدیران ندانسته استنباط قهرمانی را بر استنباط پهلوانی مسلط میکنند. در این حوزه حتی واژگان هم در حال قلب شدن و بدلی شدن است.
اتفاقهای خوب در این عرصه چه بوده؟
ثبت آیین پهلوانی در یونسکو اتفاق مهمی بود که مدیران دولتی ورزش صورت دادند. بینالمللی کردن آن مهم است که به همت مدیران فدراسیون بینالمللی صورت گرفت، اما اینکه چه محتوایی بینالمللی شده است محل بحث است.
اتفاق دیگر حمایت مقامات ارشد سیاسی کشور از سنت پهلوانی بود که منجر به روان شدن بودجه دولتی در بستر – به اصطلاح مدیران دولتی- ورزش زورخانهای شد.
در پی این حمایتها و حتی از کمی پیشتر شهرداری برای کمک به آیین پهلوانی به این عرصه آمد. اولین تاثیر حضور شهرداری این بود که به ترمیم و بازسازی زورخانهها کمک کرد. این را هم باید گفت که برخی از زورخانهدارها این کمکها را به علت آنکه شهرداری برای کمک شرایطی داشت نپذیرفتند. از مقطعی شهرداری ساختن زورخانه به هزینه خود را آغاز کرد. سیاست شهرداری در جاهایی که با بودجه خودش زورخانه ساخته چنین بوده که مدعی دخالت در اداره امور آن نشده بلکه زورخانه را به زورخانهدار واجد شرایط سپرده و از دخالت در اداره امور آن خودداری کرده است.
مرشد و زورخانهدار این زورخانهها از خدا میخواهند حقوقبگیر شهرداری شوند اما شهرداری نمیپذیرد. این نوعی از مدیریت در حوزه فعالیت مردمی است که دولت و نهادهای عمومی کمک میکنند و تسهیلات میدهند، اما به این بهانه مدیریت آن حوزه را متصرف نمیشوند و در اداره امور آن دخالت نمیکنند. این درست نقطه مخالف سیاست برخی مدیران دولتی ورزش است که به بهانههایی در همه امور آیین پهلوانی دخالت کردند و موجب نابسامانی و از ریخت افتادن این آیین نیمهجان شدند. اما این نقد به سیاست مدیریت شهرداری هست که ساختن تنها زورخانه سرمایهگذاری روی پوسته آیین پهلوانی است. بودجههای نسبتا کلان صرف ساختن زورخانهها میشود اما درون این زورخانهها تقریبا خالی است. توجه به محتوای این آیین در کجاست؟ نشانهای از توجه به محتوای آیین پهلوانی در سیاست شهرداری نیست. بنابراین در کارآیی و ادامه این سیاست باید تامل کرد. چون ممکن است پس از مدتی چندین زورخانه متروکه داشته باشیم که به هزینه شهرداری ساخته شده است. در واقع حمایت مقامات ارشد سیاسی اگر توسط مجریان آن به درستی هدایت نشود، در عمل به ضد نیت حمایتکننده بدل میشود. به بیان دیگر هزینه کردن در بخش سختافزاری بسیار آسان و از وجه نمایشی بسیار چشمگیر و البته لازم است اما کافی نیست. بدون سیاستهایی که به بخش محتوایی آیین بپردازد هزینه کردن برای ساخت زورخانهها ممکن است به هدر دادن بودجه منجر شود.
شما پیشنهاد میکنید که کشتی به زورخانه برگردد.
اول روشن کنیم موضوع این بحث احیا کردن نقش پهلوان در جامعه نیست. نقش اجتماعی پهلوان در ساختارهای اجتماعی جدید برگشتناپذیر است. ولی آیینپهلوانی را که در دورهای مدیریت دولتی ورزش دو تکه کرده و هر تکه الان وضع نامناسبی دارد، میتوان پیوند زد و آیین پهلوانی را به شکل اصیل برگرداند. برگرداندن شکل اصیل پهلوانی ربطی به برگرداندن نقش پهلوان در جامعه امروزی ندارد.
از وقتی که کشتی را از زورخانه جدا کردند بحث بازگشت کشتی پهلوانی هم از همان زمان درگرفت. طبیعی است که واکنش به جداسازی کشتی از زورخانه، بحث بازگشت کشتی پهلوانی به زورخانه باشد. به این نکته هم توجه کنیم، کشتی فرنگی و آزاد بستر رشد ملی و بینالمللی را با خود دارند. بحث بازگشت کشتی به زورخانه مربوط به کشتی پهلوانی است که با آن دو کشتی متفاوت است. با بازگشت کشتی پهلوانی به زورخانه آیین پهلوانی شکل اصیل خودش را پیدا میکند، ما آیین پهلوانی را در شکل میتوانیم احیا کنیم. میان یک عضو جدا شده با تن پیوندی میتواند صورت بگیرد، مثل پیوند دست یا پای کسی که بر اثر حادثهای قطع شده باشد. برای پیوند هم باید شرایط پیوند را فراهم آورد.
چگونه این پیوند میتواند عملی شود؟
این کار به گمان من به کمک زورخانهداران باید صورت بگیرد. انجمنهای مرشدان و زورخانهداران تاکنون توسط مدیران دولتی و در دل سازمان دولتی ورزش تشکیل شدهاند. در حالی که اتفاقا این سنت باید روی پای خودش میایستاد. میتوان به پیشکسوتان آیین پهلوانی کمک کرد که این پیوند را عملی کنند. توجه داشته باشیم که ریشه و آبشخور آیین پهلوانی مردم محلات و اساسا جامعه شهری بوده. شما هیچ وقت ندیدهاید در روستا زورخانه باشد. به نام پهلوانها و زورخانهدارها نگاه کنید: حاجسیدحسن رزاز، حاجمحمدصادق بلورفروش، شیشهبر، جیگرکی و… همه نشان میدهد کسبه شهری پشتوانه آیین پهلوانی بودند. به این دلیل آیین پهلوانی یک نهاد یا یک آیین شهری است. اینکه طرح چنین بازگشتی چیست و چگونه قابلیت اجرایی دارد موضوعی با جزییات بسیار مفصل است که جای شرح آن در این گفتوگو نیست.
شما در کتاب «میراث پهلوانی» از ناپهلوانی برخی پهلوانها – چون پهلوان اکبر خراسانی یا دیگران- مثال آوردهاید. آیا گرایشهای مذهبی یا دینی میتوانسته موجب جلوگیری از تبدیل آنها به ناپهلوان شود؟
جواب شما بله است. مشخصترین جواب، در بخش مربوط به پوریای ولی در کتاب است که از تاثیر اسلام و عرفان اسلامی در آیین پهلوانی صحبت شده. اما در سالهای اخیر بهترین نمونه، که در کتاب هم به آن پرداخته شده، حاجمحمدصادق بلورفروش است. هرچه اعتقادات مذهبی او بیشتر میشد از کارهایی که ممکن بود موجب آزار حریف او شود فاصله میگرفت. او با روحیه و اعتقادات مذهبی از نوچهها و نوخاستههای دوروبرش میخواسته که به احکام مذهبی عمل کنند. وجودش در محله هم به عنوان یک پهلوان مذهبی تاثیرگذار بود. البته همیشه عمل کردن به دستورات مذهبی به برداشت مومن برمیگردد. کما اینکه در زورخانه حاج محمدصادق هم گهگاه رفتارهایی میشده که ما نمیپسندیم اما آن رفتار را در برداشت از پهلوانی آن روزها باید توضیح داد.
ما در یک جامعه صنعتی در یک دنیای فراصنعتی در یک عصر ارتباطات زندگی میکنیم در یک شرایط سیاسی که مختص ماست. آیا این منش پهلوانی امروز میتواند به ما کمک کند؟ آیا به منش پهلوانی میتوان فکر کرد؟
پهلوان باید پشتوانه اخلاق پهلوانی میداشت. پهلوان کسی بود که اخلاق خود را در ارتباط با زندگی با دیگران و سرنوشت اجتماع خود تعریف میکرد. پهلوانی تنها به زور بازو نیست. به آدم پر زور – اگر میخواستند احترام بگذارند و آدم بدی نبوده – میگفتند گردنکلفت، اگر آدم بافهمی نمیبود، میگفتند جاهل، یا در پس او میگفتند خرزور. حساب اینها از هم سوا بود. همچنان که بسیاری از کشتیگیران از نظر مقام در کشتی به مقام پهلوانی رسیدند، اما جامعه آنها را پهلوان نمیشناسد. بر این اساس هر شهروندی میتواند یک پهلوان یا ناپهلوان باشد.
این مثلث پهلوانی که شما رسم کردهاید، رستم و پوریای ولی و تختی میتواند ملاک منش پهلوانی باشد.
این طور گمان میکنم.
حالا برای بازگرداندن این منش چه باید کرد؟
اگر مقصودتان این است که چگونه میشود این منش را همگانی یا عمومی کرد؟ به نظرم با کار فرهنگی. با سینما و ادبیات و تئاتر میشود به استنباط پهلوانی پرداخت. بخشی از ادبیات به این کار آغاز کرده و نتایج خوبی هم به بار آورده است.
کمی مفهوم پهلوان را باز کنید. پهلوان به آن مفهومی که برای شما پرسش ایجاد کرد. در مفهوم پهلوان چه پیدا کردید؟
جستوجو در مفهوم پهلوانی هم با یک پرسش شروع شد. من ضمن تحقیق دیدم در نقالی همه جا نقل از پهلوانیهای شاهنامه هست و گل سرسبد پهلوانها رستم است، اما در زورخانه که جایگاه ورزش پهلوانی است، همه جا صحبت از پوریای ولی است و او سرنمون پهلوانی است و نه رستم دستان.
شاید چون پوریای ولی به ما نزدیکتر بوده یا به دلیل نوع رفتار و داستانهایی که از او نقل میکنند؛ از خودگذشتگیهایی که داشته.
استنباط پهلوانی در سه دوره تبلور و تحول پیدا میکند. یکی در دوره حماسی است که باید کشور را در برابر هجوم اقوام بیگانه حفظ کرد…
یعنی در حد ملت منظورتان است؟
مفهوم ملت مفهوم جدیدی است. در دوره حماسی، کشور، وطن و سرزمینی که در آن زندگی میکردند مهم بود چون از همه سو به آن حمله میشد.
در شاهنامه که آن دوره حماسی را تصویر میکند پهلوانها گیو، گودرز، منوچهر و طوس بودند و سرنمون پهلوانی رستم است. این پهلوانها، دور شاه، که نماد کشور بود حلقه زدهاند و ماموریت اصلیشان نگهداری کشور است. هر یک از این پهلوانها خود بخشی از سرزمین ایران را نمایندگی میکردند. مثلا رستم پهلوان زابلستان و فرمانروای آنجاست. طوس فرمانروای خراسان است. آنها به این مقام با حکم حکومتی نرسیدند. پشت درپشت زاده سرزمینیاند که پهلوان آناند. هنگامی که به کشور حمله میشود اینها دور شاه حلقه میزنند که کشور را نگه دارند. اگر شاه بر اثر ندانمکاری در اسارت بوده (کیکاووس) یا در کشور دیگری است (کیخسرو)، پهلوان میرود او را پیدا میکند و با هم برای بیرون راندن دشمن سیاستورزی میکنند یا میجنگند. آنها از شاه هم میخواهند که به ایفای نقش خود بپردازد. رستم که پهلوان بزرگ کشور است هیچگاه در پی این نیست که قدرت سیاسی را به دست بگیرد و به قول امروزیها کودتا کند. ظاهرا پهلوانها به نقش خود آگاهند و از شاه هم همین انتظار را دارند. رابطهای دوسویه میان پهلوانها و شاه برای نگهداری کشور برقرار است. در نگهداری کشور گرچه سپاه و سربازان میجنگند اما در نهایت پهلوانهای دو طرف هستند که تکلیف جنگها را روشن میکنند و شکست یعنی مرگ پهلوان و پیروزی پهلوان پیروزی کشور است. پهلوان حماسی در پیروزی معنا پیدا میکند. روحیه برتریجویی پهلوان در آن دوره در برابر نیروی مخالف بیرونی میتوانست کشور را حفظ کند. این اشعار آن روحیه را به خوبی نشان میدهد: که گوید برو دست رستم ببند/ نبندد مرا دست چرخ بلند. پهلوان حماسی سر به آسمان میساید.
اما در دوره تاریخی استنباط پهلوانی تغییر میکند تا در حدود قرن هفتم در پهلوان پوریای ولی تجلی میکند. دوره حماسه به سر رسیده و آموزههای اسلامی عرفانی مقدمات تحول در استنباط از پهلوانی را هم فراهم آورده است. این سخن پیامبر(ص) که «ما از جهاد اصغر برگشتیم، اینک هنگام جهاد اکبر است»، سرلوحه عمل مومنین بود. جهاد اصغر یعنی سلاح برداشتن و جنگ با کفار و جهاد اکبر یعنی نبرد با نفس اماره تا انسان بتواند به آزادی حقیقی و کمال معنوی برسد»؛ اینجا دیگر پهلوانی در نفس است یعنی پهلوان باید بتواند غرور، جاهطلبیها و نفسانیات خود را شکست دهد. پوریای ولی از پهلوانان دور و بر شاه است. درباریان و شاگردان پوریا میخواهند او پهلوان مدعی هندی را شکست دهد ولی پوریا در برابر مادر آن پهلوان که پیروزی فرزندش را آرزو میکند بر نفس پیروزیخواه خود مهار میزند و در میدان شهر شکست را میپذیرد.
دیگر پیروزی پهلوان در شکست حریف نیست، پیروزی بر نیروهای شرور نفس است. توانایی و اقتدار پهلوان در اداره نفسانیات است اما در این راه باز توجه پهلوان به «دیگری» است و از راه دیگری پهلوانی او معنا پیدا میکند.
اهمیت پوریای ولی که او را از تمام پهلوانهای دوره خودش متمایز میکند آن است که خودخواسته شکست میخورد و در این شکست به پیروزی بر نفس میرسد. از این پس پهلوانی در پیروزی بر نفسانیات است.
بیت کلیدی در اشعاری که از این پس پیشکسوتان پهلوانی تکرار میکنند، میگوید: «افتادگی آموز اگر طالب فیضی / هرگز نخورد آب زمینی که بلند است». این نگاه ظاهرا در برابر نگاه پهلوان دوره حماسی است.
شما مقوله پهلوانی را تا دوره معاصر هم دنبال کردید و به تختی رسیدید.
دوره معاصر از هنگامی است که پهلوان بهکلی نقش خود را از دست میدهد. اما ناگهان میبینیم کسی مثل تختی پیدا میشود که جامعه او را «پهلوان» میخواند.
کسان دیگری هستند که بیش از تختی مدال گرفتند و پیش از او و به دفعات بیشتر از او به بازوبند هم رسیدهاند، اما جامعه آنها را به معنایی که ما از آن صحبت میکنیم چندان پهلوان نمیشناسد؟ مردم شعار میدادند: رستم دستان کیه؟ جهان پهلوان تختیه.
تختی به خاطره جمعی مردم ما از پهلوان جواب میدهد. در دوره ما استنباط خودآگاه و ناخودآگاه جامعه ایرانی از پهلوان با تختی واقعیت پیدا کرد. این استنباط هم زندگی و نقش پهلوان را در ارتباط با سرنوشت جامعه تعریف میکند، نه بازوبند و مدالها. برای پهلوانی، قهرمانی لازم است اما کافی نیست. آن قهرمانی پهلوان است که به نیازهای جامعه جواب دهد. وقتی زلزله بویینزهرا میشود، تختی در کنار مردم آسیب دیده و در خدمت آنهاست. مدوید میگوید تختی در کشتی با من پرهیز میکرد به نقطه آسیب دیده من که نقطه ضعف من بود دست دراز کند. قصه پوریای ولی به یاد میآید. همان روحیه پهلوانی است که از دوره حماسی حرکت میکند، از دوره تاریخی میگذرد و به عصر نوین و معاصر ما میرسد. دورهای که کارکرد پهلوانی در جامعه ظاهرا بهکلی از میان رفته است.
به این ترتیب پهلوان میتواند یک شهروند باشد. تفاوت نمیکند در چه دورهای یا در کدام شهر. شهروند با اخلاق پهلوانی، هستی خود را در ارتباط با سرنوشت دیگری، محله و با کشورش تعریف میکند.
سوال آخر: هنوز هم نمیخواهید از این موضوع که از آن کتاب تحقیقی- تحلیلی مفصلی چاپ کردهاید فیلمی بسازید؟
آن موقع نمیخواستم فیلم مستندی – تاکید میکنم فیلم مستندی – از آیین پهلوانی بسازم، چون طرحی که بتواند ماهیت این آیین را روشن کند نداشتم. بهخصوص که نمیخواستم از بازسازی (یا به اصطلاح به شیوه داستانیسازی) در فیلم مستند استفاده کنم و برایم مهم بود که در فیلم مستندی از این آیین چهره مردم این دوره را ببینم. خوشبختانه در پی پژوهش میدانیای که به تازگی کردم، به طرحی رسیدم که این مشکل را حل میکند و این روزها در جستوجوی سرمایه برای ساخت فیلم مستند بلندی از این موضوع هستم و مذاکره با برخی از مدیران علاقهمند را که در بخشی از سرمایه فیلم مشارکت کنند شروع کردهایم. درپی جلب مشارکت هستم چون سرمایهگذاری همه فیلم توسط یک نهاد معمولا تبدیل به رانت میشود و فیلم را در بایگانی دولتی دفن میکند.
پانوشت:
*کتاب «میراث پهلوانی» نوشته ابراهیم مختاری. چاپ نشر چشمه.